طراح گرافیست هنرمندیست که برای انجام بصری سفارشی مشخص، ابتدا سعی می کند شناخت مناسبی از موضوع سفارش به دست بیاورد، سپس بسته به توانایی های ذهنی خود و یا با مشورت همکاران دیگری که احتمال دارد وجود داشته باشند، به ایده ای در مورد سفارش دست پیدا کند.
طراح گرافیست کیست؟
برای پاسخ به این سئوال شاید بهتر است کمی به عقب برگردیم. سال ها پیش (نه خیلی دور، مثلاً همین ۱۵-۱۰ سال پیش) طراح گرافیست هنرمندی بود که برای انجام بصری سفارشی مشخص، ابتدا سعی می کرد شناخت مناسبی از موضوع سفارش به دست بیاورد، سپس بسته به توانایی های ذهنی خود و یا با مشورت همکاران دیگری که احتمال داشت وجود داشته باشند، به ایده ای در مورد سفارش دست پیدا کند، آنگاه با یافتن و ترکیب تصاویری مناسب آن ایده را تبدیل به یک فضای بصری درخور تبدیل کند و نهایتاً کار را با یک لی اوت حساب شده به پایان برساند.
در تمام این مراحل هنرمند طراح اتودها و پیش طرح های متفاوتی را می ساخت و در مرحله انجام، بسته به توانایی های اجرایی خود آن پیش طرح ها را می پروراند. تمام این فعالیت ها مجموعه ای از تخصص را نیاز داشت که برای کسب کردن آن به زمان و ممارست در آموختن احتیاج بود. هر کس به صرف اینکه می توانست مجری خوبی برای ساختن آن ایده باشد گرافیست به حساب نمی آمد.
طراحی گرافیک مجموعه ای از همه این توانایی ها بود و امضای طراح گرافیک مشخصه آنکه صاحب اثر واجد این همه توانایی ها است. در آن دوره ابزارهای اجرا برحسب توانایی ها، نیازها و حتی دلبستگی های طراح انتخاب و یا بعضاً ساخته می شد.
طراحان گرافیک برای انجام ایده های متفاوت تر روش های جدیدتری را به کار می بردند و در نهایت اتفاقی که می افتاد سبک هایی گوناگون و وابسته به طراح بود که پیش چشمان قرار می گرفت، به گونه ای که بسیاری کارها بدون امضای طراح هم نام طراح را در خود داشت. این مشخصه اما با ورود ابزاری نو که می توانست تمام فضای یک آتلیه طراحی را با تمام ابزارهای آن در خود جای دهد به یک باره دگرگون شد.
کامپیوتر تبدیل به جعبه جادویی شد که فقط با یک ورد می توانستی هرچه را بخواهی از درون آن بیرون بکشی. دیگر توانایی زدن هاشور با راپید ۲/۰ یا خلق فضاهای کنتراست با رنگ های گرم و سرد، تهیه آرت ور ک هایی که طراحی را تا آخرین مراحل لیتوگرافی ادامه دار می ساخت، اتودهای متنوع، عکاسی هایی که همه در جهت متصور ساختن ایده های بدیع بود، نشانه توانایی های طراح نبود. به یک باره همین کافی شد که بانک گسترده ای از تصاویر را به کمک اپراتوری یک نرم افزار تبدیل به تصویر خوش آب و رنگی کنی، مقداری هم چاشنی فیلتر را به آن اضافه کنی تا کار به پایان برسد.
کار تا آنجا پیش رفت که برای گرافیست بودن تنها کافی بود که یکی دو نرم افزار اجرایی را بشناسی، ۵-۴ CD تصویری داشته باشی و دیگر تمام.
شما از این لحظه یک گرافیست تمام و کمال بودید. همین که تصویری را با استفاده از چند فیلتر تغییر دادید یعنی به تمام رموز این حرفه آگاهید. برای خلاقیت در کار هم همین کافی است که از کتاب طنز تا «حاشیه ای بر عروه الوثقی»، تمامی کلمات را چنان در هم بریزید که هیچ مخلوقی در هیچ کجای عالم خاکی قدرت خواندن آن را نداشته باشد.حاصل اما ایجاد خط تولید آثاری است که تنها تفاوتشان با هم در شکل امضای پای کارها است و نه در هویت آثار.
گویی همه آنها تراوشات خواب های پریشان یک نفر است که هر بار پس از بیداری نام و امضای تازه ای می یابد. عکس هایی که از هر کاری به کار دیگر تکرار می شوند، فیلترهایی که فقط شدت استفاده شان کم و زیاد می شود تا آنجا که بهترین طراح کسی می شود که آرشیو عکس بهتری داشته باشد. دیگر از عکاسی خاص برای کار خاص خبری نیست، دیگر لازم نیست برای پوستر از توانایی یک تصویر ساز یاری گرفت. دیگر لزومی ندارد ایده طراحی عنوان را به یک خوشنویس سفارش داد و آنقدر روی آن کار کرد که نتیجه ای بدیع و ویژه حاصل شود.
راستی چند سال است که دیگر کار مشترکی مانند کارهای مشترک ممیز، احصایی را شاهد نبوده ایم؟ آیا همه گرافیست های ما توانایی حیرت آور استاد احصایی را در خوشنویسی کسب کرده اند و یا اینکه خوشنویسان در نوآوری و جسارت هر کدام ممیز زمان خودند؟
آیا دیگر هیچ پوستری نیست که تصویر سازی لازم داشته باشد؟ آیا هیچ فیلمی نیست که چون فیلم «غزل» احتیاج به نام نوشته داشته باشد؟
امروز کدام گرافیستی است که برای ساخت ایده ای منحصر به فرد به کمک دیگران احساس نیاز کند؟ آیا همه آنچه لازم است در این جعبه جادو وجود دارد؟ آیا کافی است که وردی را به نام نامی بیل گیتس خواند و همه درها را گشود؟ این کدام «علی بابایی» است که در تمام غارها را به یک نام می گشاید؟
اینکه همه گرافیک مان خلاصه شود در اپراتوری نرم افزارهای اجرایی، اگر برای کسانی که برایشان همین لقمه نانی که می رسد کافی باشد، آیا برای آنانی که خود را پیش قراولان طراحی گرافیک ایران می دانند هم کافی است؟
آیا جسارت در نوآوری، خلاقیت در اجرا و ایده پردازی های بدیع به همین منحصر است که کرسی های حروف را چنان به هم بریزیم که احدالناسی قدرت خواندن آن را نداشته باشد؟
برای آنانی که از نمد گرافیک برایشان همین بس که کلاهی نصیب ببرند ایرادی نیست که آنان به دنبال رزق و روزی اند و خطا هم نیست. اما آیا باید همه گرافیک مان خلاصه شود در همین و جسارت هایمان برای شکستن عادت های هر روزه محدود شود به شکستن خط کرسی؟
آیا دیگر برای هیچ پوستری، برای هیچ طرح جلدی و برای هیچ آگهی ای نیاز به تصویر سازی نداریم؟ آیا دیگر هیچ وقت لازم نیست که از خوشنویس مجربی بخواهیم کلمه ای را برایمان بنویسد تا ما ایده هامان را به کمک آن تبدیل به نام نوشته ای ماندگار بکنیم؟
آیا همه دنیای گرافیک ما در همین جعبه جادو جا شده و دیگر هیچ چیز دیگری و هیچ راه دیگری نمانده است؟