روانناسی گشتالت توسط یک گروهی از روانشناسان آلمانی در سال ۱۹۲۰ به جهت شناخت و توصیف چگونگی درک اطلاعات بصری توسط انسان ها و فرآیند های مربوط به آن ایجاد گردیده است.
مکتب گشتالت یکی از شناخته شده ترین مکاتب روانشناسی می باشد که چگونگی درک اطلاعات بصری توسط مغز ما را توضیح می دهد. بی آن که مخاطبان آگاه باشند، اصول گشتالت در لوگو ها و تبلیغات اثرات خود را می گذارند. سازمان بندی ها، سمبل ها و نمایش های بصری در ذهن ما ریشه دوانده اند. این مکتب روانشناسی توانست از ابتدای کار خود به موضوع هنر وارد شود و جایگاه بسیار مهمی در هنر مدرن بازی کند. اصول گشتالت به خوبی می تواند با استفاده از روانشناسی، اطلاعات مورد نظر طراح را بسیار بهتر به مخاطب منتقل کند.
گشتالت به معناهای کل، شکل و فرم ترجمه می شوند و بر اساس این تئوری کل بزرگتر از مجموع اعضاست این جمله به این معنا است که با وجود اینکه هر قسمت خاص دارای معنای ویژه خود می باشد ساختار کل می تواند به آن معنای کامل ببخشد. این توضیح به این معناست که ذهن ما به طور خود به خودی سعی دارد تا داده های بصری را ساده کرده و به عنوان نتیجه معنای کل جایگزین بخش های مجزا دیده خواهد شد. در حالی که بخش های مجزا می توانند دربرگیرنده معانی کاملا متفاوتی باشند کل قادر است تا به یک معنای کاملا جدیدی از معانی اجزا منحرف شود.
اصولی و یا قوانینی که می توان از مکتب گشتالت استخراج نمود به صورت زیر می باشند:
- مجاورت (proximity)
- تشابه (Similarity)
- تداوم یا پیوستگی (Continuity)
- بستار (Closure)
- تصویر – زمینه (Figure-ground)
- تقارن (Symmetry)
- سرنوشت مشترک (common fate)
- فراپوشانندگی (inclusiveness)
- قانون موازات (Parallelism)
- منطقه مشترک (Common Region)
- عنصر متصل (Element Connectedness)
در ادامه مقاله درباره ی هر یک از این اصول توضیحات بیشتری داده خواهد شد و استفاده از هر اصل در طراحی تبلیغات بررسی خواهد شد.
۱- مجاورت (proximity)
مجاورت اشاره به اشیایی دارد که در کنار یکدیگر قرار دارند و به عنوان یک گروه در نظر گرفته می شوند. مجاورت زمانی رخ می دهد که اشیا به یکدیگر نسبت به اشای دیکر نزدیکتر هستند. قدرتمند ترین رابطه مجاورت زمان است که اشیا همپوشی دارند، در این حالت شکی باقی نمی ماند که آنها به یکدیگر بستگی و یا تعلق دارند. یکی از شیوه هایی دیگر ایجاد مجاورت استفاده از خطوط و شکل ها می باشد که اشیا داخلی را محصور کنند. حتی می توان از خطوط و شکل ها به گونه ای استفاده کرد که از میان اشیا رد شوند و بدین شیوه آنها را به یکدیگر مرتبط و مجاور نمایش دهند. به صورت ساده سازی شده، می توان این اصل را در تصویر زیر مشاهده کرد.
این قانون روانشناسی گشتالت گویای این امر است که با وجود اینکه ممکن است اشکال و عناصر به هم نامربوط باشند اگر در نزدیکی یکدیگر باشند ما همگی آن ها را به عنوان یک گروه واحد درک می کنیم.
چهار نوع عمده در گروه بندي بر اساس اصل مجاورت عبارتاند از:
۱-۱ لبه های نزدیک (close edge)
بر اين اساس هر چه اجزاي يک ساختار بصري بيشتر بههم نزديک باشند، بيشتر بهعنوان يک گروه واحد ديده خواهند شد و اين زماني اتفاق ميافتد که لبههاي کناري اجزاي يک ساختار در کنار هم قرار بگيرند.
۱-۲ تماس (touch)
ممکن است اجزاي يک ساختار چنان بههم نزديک شوند که با هم برخورد و همديگر را لمس كنند، مشروط بر اينکه هنوز آن دو يا چند جزء بصري از همديگر قابل تشخيص باشند. در اين صورت گروه بندي مجاورت بر اساس تماس صورت ميپذيرد.
۱-۳ هم پوشانی (overlap)
قويترين گشتالت زماني رخ ميدهد که عناصر يک ساختار بصري بدون آن که هويت مستقل خود را از دست بدهند، هم ديگر را بپوشانند.
۱-۴ تلفیق (combining)
يکي ديگر از روشهاي بهکارگيري اصل مجاورت، استفاده از يک عنصر خارجي براي گروه بندي عناصر متفاوت يک ساختار در کنار هم است. از معمول ترين روشهاي تلفيق کردن عناصر و المانهاي بصري، خط کشيدن زيرآنها، محصور کردن آن ها در يک شکل و سايه-روشن کردن است. در اين جا بهصورت تلفيقي از همه روشهاي بالا استفاده ميشود.
۲ تشابه (Similarity)
اشتراک در مشخصات بصری به صورت خود به خودی روابط می سازد. هر قدر اشیا شبیه تر به نظر بیایند، بیشتر امکان آن وجود دارد که به عنوان یک گروه دیده شوند. قابل ذکر است تشابه بر اساس شکل اشیا است نه بر اساس چیستی آنها.
تشابه را می توان از طرق مختلف به دست آورد. به عنوان مثال، اندازه، رنگ و شکل. اشیا با ابعاد و اندازه یکسان با یکدیگر تشابه دارند. شکل و رنگ هم تاثیر مشابه دارند.
این اصل را به صورت ساده می توان در تصویر زیر مشاهده نمود:
۳- تداوم یا پیوستگی (Continuity)
قواعد تداوم بیان میکنند زمانی که چشم شروع به دنبال کردن چیزی می کند، این دنبال کردن در مسیر تا رسیدن به شی دیگری ادامه پیدا می کند. راه دیگری که چشم را به دنبال کردن وا می دارد جهت چشم در تصویر و یا تصویر سازی می باشد. به عنوان یک قاعده ی مشترک طراحی در نظر گرفته می شود که اگر از عکس فردی استفاده می شود باید دقت داشت که جهت چشمان فرد به سمت ادامه ی طرح باشد.
یکی از مهم ترین مسائل در تداوم توجه به فرهنگ نوشتاری جامعه هدف می باشد. به عنوان مثال در جوامع قربی، با توجه به آن که جهت نوشتار از چپ به راست می باشد، به صورت خودکار، چشم بیننده از سمت چپ شروع به خواندن (نگاه کردن) به سمت راست می کند. اما در جوامعی که نوشتار از سمت راست به چپ می باشد، بیننده از سمت راست به چپ تصویر را نگاه می کنند.
طبق اصل تداوم، محرکهايي که داراي طرحهاي وابسته به يکديگرند به صورت واحد ادراکي دريافت ميشوند.
۴- بستار (Closure)
بستار با تداوم از آن جهت که چشم را وادار به کامل کردن مسیر می کند مرتبط می باشد. تا زمانی که اطلاعات ضروری کافی وجود داشته باشد، ذهن قطعه گمشده از شی را تدارک می بیند. بستار با اشکالی که قابل تشخصی هستند به بهترین حالت عمل می کند. اما اشکال پیچیده برای تکمیل در ذهن دشوار تر می باشند. طراح باید میان بخش های حذف شده و موجود یک تعادل برقرار کند. اگر بخش های حذف شده بیش از حد زیاد باشند، ذهن قادر نخواهد بود تا شکل را بست دهد.
بر اساس اين اصل، چنانچه بخشي از تصوير يک شکل پوشانده شده يا جا افتاده باشد، ذهن بهطور خودکار آن را تکميل ميكند و به صورت يک شکل کامل ميبيند. به بياني ديگر، چشم ما اشکال ناقص و ناتمام را به صورت کامل و يکپارچه ميبيند. اين اصل فقط به حس بينايي محدود نيست، فرض بر اين است که همين اصل در تمام حواس عمل ميکند.
۵- تصویر – زمینه (Figure-ground)
قانون تصویر – زمینه بر اساس رابطه میان شی و فضای مجاور آن بنا شده است. تصویر – زمینه را گاهی فضای مثبت و منفی نیز می نامند، مثبت به شی اطلاق شده و منفی به فضای دربرگیرنده شی اطلاق می شود.
این اصل به تصویر عمق میدهد، و به عنوان قاعده بنیادی ای در اکثر طراحی ها در نظر گرفته می شود. تصویر به بیش از شکل اشاره دارد و حتی نوشته به عنوان تصویر در نظر گرفته می شود. تصویر – زمینه زمانی می تواند به صورت خلاقانه مورد استفاده قرار بگیرد که تصویر و زمینه همزمان هر دو اشکال قابل تمیز باشند.
اصل بنيادين ادراک بصري است که ما را در خواندن يک ساختار تصوير پردازي شده ياري ميرساند. خوانش يک تصوير با توجه به تضاد ميان شکل و زمينه است که ممکن ميشود.
در يک تصوير پردازي، آنچه قابل تشخيص است و بيشتر به آن پرداخته می شود شکل، و مابقي زمينه نام دارد. به عبارتي ديگر آنچه توجه ما را بيشتر جلب ميکند شکل و غير از آن، زمينه است.
دو نکته حائز اهميت است:
- اول آنکه همواره زمينه، همان پس زمينه نيست و در مواردي ميان اين دو تفاوتهايي وجود دارد.
- دوم آنکه در مواردي تشخيص ميان شکل و زمينه چندان هم آسان به نظر نميرسد. اشکال دو هويتي از اين گونه اند. اشکال دو هويتي، اشکالي هستند که در آنها شکل و زمينه به طور مداوم جاي خود را عوض ميکنند زيرا داراي خصوصيات و امکانات مشابه هماند.
در اين گونه از اشکال، شکل و زمينه همديگر را تعريف ميکنند. بهعبارتي شما با کشيدن يک شکل، زمينه را نيز ميکشيد، از اين رو اين دو غيرقابل تفکيک از هم اند. اين پديده در نماد آييني و بسيار کهن «يين و يانگ» ريشه دارد.
اما معروفترين شکل دو هويتي گلدان روبين يا نيمرخ پيترو پاول روبين است. «در گلدان روبين، مثبت و منفي بودن قسمتهاي شکل با يکديگر تعويض ميشوند و بستگي به آن دارد که به گلدان توجه کنيم يا به دو نيمرخ که روبهروي يکديگرند. تعيين آنکه کدام را اول ميبينيم بسيار دشوار است. در حقيقت ميتوان گفت که هر دو را با هم ميبينيم». از اين رو، شکل و زمينه رابطه تنگاتنگي با هم دارند.
به طور کلي روابط ميان شکل و زمينه با استفاده از خطاي باصره، ميتواند در راستاي ايجاد وحدت، تأکيد و جلب توجه مخاطب، قابليتهاي زيادي از خود به نمايش بگذارد.
این اصل بر این مبنا است که مغز ما چگونه پیش زمینه و پس زمینه را شناسایی می کند. پیکر، تصویر یا فضای مثبت آن بخشی از تصویر محسوب می شود که بیشترین توجه را دریافت می کند.
با بهره جستن از این قانون ما می توانیم از ایجاد ابهام در طرح حاوی اطلاعات بصری خود به کمک استفاده از تضاد کافی بین پیکر و زمینه اجتناب کنیم. اینفوگرافیک زیر به عنوان یک مثال کاربردی مربوط به این قانون آورده شده است.
۶- تقارن (Symmetry)
ذهن انسان شی را متقارن فرض می کند و انتظار دارد از نقطه ای به مرکزیت تصویر این تقارن وجود داشته باشد. زمانی که دو عنصر متقارن به یکدیگر ارتباط ندارند، ذهن آن ها را به یکدیگر مرتبط می سازد تا طرحی منسجم ایجاد کند. به عنوان مثال در شکل زیر ما تمایل به درک سه براکت متقارن داریم و نه ۶ براکت جداگانه.
۷- سرنوشت مشترک (common fate)
اين اصل به جنبش عناصر موجود در يک گشتالت مربوط است. از اين رو در يک ساختار بصري، عناصري که با هم و در يک راستا به جنبش در ميآيند، بهعنوان يک گروه واحد يا يک مجموعه ديده ميشوند. در هنرهايي که از تصاوير يا علايم متحرک بهره ميگيرند، اين اصل کاربرد ويژه اي مييابد.
۸- فراپوشانندگی (inclusiveness)
برطبق اين اصل، در يک ساختار بصري گشتالتهاي کوچکتر تحت الشعاع گشتالتهاي بزرگتر قرار ميگيرند. به عبارتي گشتالتهاي بزرگتر گشتالتهاي ممکن است از چندين گشتالت کوچک تشکيل شده باشد که زيرمجموعههايي براي گشتالتهاي بزرگتر محسوب شوند. اين گشتالت بزرگتر از پراگنانس قوي تري نسبت به گشتالتهاي کوچکتر برخوردار است.
۹- موازات (Parallelism)
عناصری که زاویه بسیار نزدیکی و مشابهی با هم دارند، به عنوان یک مجموعه شناخته می شوند. در زمان طراحی، بسیاری از مواقع طراح مجبور می شود بنا به اقتضای طرح خود، متن ها و تصاویر را با زاویه خاصی در طرح بیاورد؛ این موضوع باعث می شود ذهن انسان، عناصری که زاویه مشابهی دارند را با یکدیگر مرتبط بشناسد. در پوستر زیر این قانون به خوبی قابل مشاهده می باشد.
۱۰- منطقه مشترک (Common Region)
زمانی که چند عنصر را در یک ناحیه مشاهده می کنیم، ذهن انسان آنها را در یک گروه با یکدیگر مرتبط در نظر می گیرد. در زیر می توانید یک نمونه طراحی پوستر شرکت والت دیزنی که با استفاده از این اصل گشتالتی طراحی شده است را مشاهده نمایید.
۱۱- عنصر متصل (Element Connectedness)
ذهن انسان عناصری را که به یکدیگر متصل شده باشند را یکی در نظر می گیرد. برای مثال اینفوگرافیک ها و فلوچارت ها که توسط خط ها و پیکان ها به یکدیگر متصل شده اند را به یاد بیاورید.
اصول روانشناسی گشتالت در طراحی گرافیک